آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

روئيدن هشتمين مرواريد آشيدا خانوم

♥ دختر گلم روئيدن هشتمين مرواريدت مبارك ♥    عزيزم الان كه دارم اين پست ميزارم باباي شما رو برده خونه باباجون مامان يه خورده احساس گلودرد داره و شما هم دو روز خيلي بي تابي مي كني نميدونم چرا .آرشيدا گلم هم خودت اذيت مي كني هم مامان وباباي . الان كه نيستي دلم برات خيلي تنگ شده و دلم مي خواد زودتر ساعت 9:00 بشه و شما بياي . راستي هشتمين دندونت دندان پيشين جانبي بالا سمت راست هست. اين روزا شما خيلي شيطون شدي و كارهاي جالبي انجام ميدي  1- وقتي مي گم كلاغ چي مي گه ميگي: قور قور (ماماني هم بهت ميگه بايد بگي قار قار) جوجه چي مي گه ميگي :جيك جيك و سگ چي مي گه ميگي: هاپ هاپ  ببعي چي مي گه ميگي: بع بع ...
10 دی 1391

آرشيدا خانونم و دومين يلدا

عزيز دل مامان سال گذشته چون شب يلدا فقط 28 روز داشتي و ما هم درگير زردي و نا آرامي هاي شما بوديم نتونستيم برات جشن بگيرم ولي امسال جبران كرديم و طبقه پايين خونه باباجون (باباي بابا) مهموني برگزار كرديم چون ميخواستيم كرسي درست كنيم و ميخواستيم از مبلمان و ساعت و تلويزيون دور باشيم. شب قبلش ماماني و باباي تا ساعت 2:00 بيدار بودن و داشتن كلاه و شام درست مي كردن . شام پيراشكي درست كرديم و مامان ملي هم زحمت آش كشيد مامان جونم زحمت انار دون كردنو ميوه و آجيل كشيدن. ساعت 5:00 عصر رفتيم خونه مامان جون تا كرسي و وسايل شب را آماده كنيم شب خاله درسا، مامان ملي ، خاله درسا، خانواده عمو ايمان، خانواده مادر خانوم عمو ايمان تشريف آوردن و اون شب باباجو...
9 دی 1391
1